بهتر است بدانیم که شعر با نظم تفاوت اندکی دارد.
شعر در زبان عربی به معنی دانستن و احساس کردن است. به معنای اصطلاحی، کلامی است مرتب، معنوی، موزون و خیال انگیز که در آن اندیشه ها و احساس و عواطف شاعر در قالب الفاظی فصیح و زیبا بیان می شود.
به گفته ی ارسطو سخنی موثر و مخیل که شوری در دل بر پا کند و حالتی از غم یا شادی را در درون انسان ایجاد کند.
نظم در لغت یعنی به هم پیوستن و در اصطلاح، کلامی موزون و مقفی (قافیه دار) است اگر چه ممکن است بیانگر احساس و عواطف و تخیل نباشد.
بنابراین هر شعری، نظم نیست و هر نظمی، شعر نیست. «ارسطو از جمله کسانی است که بین کلامی که موزون و خیال انگیز باشد و کلامی که تنها وزن داشته باشد، تمایز قائل شده و دومی را از زمره شعر به حساب نیاورده است».
شعر و نظم، حتی در موضوع هم با هم تفاوت دارند. استاد علی اکبر دهخدا در این باره معتقد است:
موضوع شعر، در احساس انگیزی و تأثیرات بی شائبه شاعر خلاصه می شود، ولی نظم فقط سخن موزون و مقفّی است. در حقیقت، همان گونه که سخن موزون مقفّی را که احساس انگیز نباشد، نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساس انگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد، شاید بتوان نثر لطیف شاعرانه یا شعر منثور نامید، نه شعر منظوم کامل؛ زیرا موزونی، خود، از برترین شرایط تأثیر شعر است.
ملک الشعرای بهار نیز در شعر معروف خویش، حوزه شعر را از نظم جدا می داند و می سراید:
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دنیای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طُرفه مروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا شاعر که شعرش نیست الّا حرف مُفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دل ها نشیند، هر کجا گوشی شِنفت
ای بسا شاعر که اندر عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که اندر عمر خود شعری نگفت
از این روی می بینیم سخنانی به نظم گفته شده که جنبه آموزش علوم و فنونی دارد و خالی از آرایه های ادبی است. مثلا برای آموزش حروف الفبا یا اعداد یا نام اشیا به زبان فارسی یا زبان دیگر از نظم استفاده می کنند تا بهتر در ذهن جای گیرد.
کتاب نصاب الصبیان ابو نصر فراهی از این مقوله است. ایشان ترجمه فارسی بسیاری از لغات عربی را برای آموزش کودکان بصورت نظم آورده است تا یادگیری آن آسان شود. برای نمونه چند بیت از این کتاب را می آوریم:
اله است و الله و رحمان خداى
دلیل است و هادى تو گو رهنماى
محمد، ستوده، امین، استوار
به قرآن ثنا گفت وى را خداى
صحابه است یاران و آل، اهل بیت
که اسلام و دین شد از ایشان بهپاى
سما، آسمان، ارض و غبرا، زمین
محل و مکان و معان است جاى
نمونه ای دیگر از نظم:
حیوونا خیلی هستند وحشی و اهلی هستند
گاو، بچه اش گوساله بز، بچهاش بزغاله
گوسفند و میش و بره میچرند توی دره
اسب و شتر تو صحرا باری برند به هر جا
گنجشک و سار و بلبل میرن رو شاخة گل ....
بنابراین ممکن است کلامی موزون و یا مقفی نباشد و به عبارتی نثر باشد اما شعر هم باشد چون بیان حس و شعور درک درونی شاعر است ازاین روی می بینیم که سخنی به ظاهر وزن عروضی و قافیه و ردیف ندارد ولی از سویی تخیلی و بیانگر عواطف و اندیشه ای است از این روی نام شعر منثور می گیرد.
مثلا اشعار سلمان هراتی درباره ی وطن یا اشعار سهراب و ...از این گروه است.
شعری از سلمان هراتی:
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم
وطن من
ای توانا ترین مظلوم
تو را دوست می دارم
ای آفتاب شمایل دریا دل
و مر گ در کنار تو زندگی است
ای منظومه ی نفیس غم و لبخند
ای فروتن نیرومند
ایستاده ایم در کنار تو سبز و سر بلند
البته اگر شعری منظوم هم باشد اوج زیبایی را از ظاهر و باطن درخود دارد که می توان به غزلیات حافظ وسعدی ویا منظومه های داستانی حکیم نظامی و یا مثنوی شاهنامه ی فردوسی و دیگر ادیبان اشاره کرد.