آینه ادب

آموزش زبان و ادبیات فارسی

آموزش زبان و ادبیات فارسی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

📜شرح واقعه مباهله

#مباهله پیامبر(ص) با مسیحیان نجران، در روز بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد. پیامبر (ص)طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر (ص)آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد.

وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر (ص) را مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا پیامبر (ص)اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین خود باقی بمانند.

دعوت به اسلام

پیامبر اکرم (ص)برای گزاردن دعوت به اسلام نامه ای به اسقف نجران، «ابوحارثه»، نوشت و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمود.


نامه حضت محمد (ص)به اسقف نجران:

مشروح نامه پیامبر (ص)به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب (ع). [این نامه ایست] از محمد ((صلی الله علیه و آله وسلم))، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب (ع) را ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید تا در برابر این مبلغ، از جان و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود».

عکس العمل نجرانی ها

نمایندگان پیامبر صلی الله علیه و آله و که حامل نامه دعوت به اسلام از جانب پیامبر (ص)بودند، وارد نجران شدند و نامه را به اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت. یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها ازپیشوایان خودشنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق (ع)به فرزندان اسماعیل(ع) انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد صلی الله علیه و آله وسلم ـ که از اولاد اسماعیل (ع) است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد (ص)تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند.

گفتگوی پیامبر (ص)با هیئت نجرانی

پیامبر اکرم (ص)در مذاکره ای که با هیئت نجرانی در مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی(ع) بدون واسطه پدر می دانستند.

در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب پیامبر (ص) جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی نزد خداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند، با بیان شباهت تولد حضرت عیسی (ع) و حضرت آدم (ع)، یادآوری می کند که آدم(ع)  را با قدرت بی پایان خود، بدون این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این باشد که مسیح(ع) فرزند خداست، پس حضرت آدم(ع)  برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر.

اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود، دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود.

مباهله، آخرین حربه

خداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد عیسی (ع) می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند.

بنابراین پیامبر (ص)، در ابتدا سعی کرد با دلایل روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت.

خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید: «هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم».

دیدگاه بزرگان نجران درباره مباهله:

در روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد، نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر(ص) مهلت خواستند تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند.

نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمد (ص) با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.👇👇


در میعادگاه چه گذشت؟

طبق توافق قبلی، پیامبر(ص)و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر (ص) فرزندش حسین (ع)را در آغوش دارد، دست حسن (ع) را در دست گرفته و علی و زهرا علیهما السلام همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت افتادند و از این که پیامبر (ص)، عزیزترین و نزدیک ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد.

بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.

سرانجام مباهله

ابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم (ص)، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت بر ادای آن داشته باشیم».

پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند.

مباهله پیامبر (ص) با نصرانیان نجران، از دو جنبه نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب پیامبر اکرم (ص)خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد.

نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر (ص)کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر (ص)به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد.

مباهله، سند عظمت اهل بیت(ع)

مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر (ع)نازل شده است و پیامبر (ص)تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی (ع) بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین (ع)هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه (س) و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی (ع) بوده است.

این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره داردکه علی(ع)در منزلت جان و نفس پیامبر است.

نزول آیه تطهیر در روز مباهله

روزی که پیامبر خدا (ص)قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (ع)را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند. خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاکِ پاک کن.»

در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد: «همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاکِ پاک کند.

adabiyate8@

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۴۲
روح اله دمیرچی


"خانه دوستان بروب ولی حلقه در دشمنان مکوب"

پرهیز از اظهار نیاز در نزد دشمن


یکی از تهیدستان پاک نهاد بر اثر اضطرار و ناچاری ، گلیمی را از خانه یکی از پاک مردان دزدید. قاضی دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدی قطع کنند.


صاحب گلیم نزد قاضی آمد و گفت : ((من دزد را بخشیدم ، بنابراین حد دزدی را بر او جاری نکن ))


قاضی گفت : شفاعت تو موجب آن نمی شود که حد شرع مقدس را جاری نسازم .


صاحب گلیم گفت : اموال من وقف فقیران است ، هر فقیری که از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نیست .


قاضی از جاری نمودن حد دزدی منصرف شد ، ولی دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت : ((آیا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنین پاک مردی دزدی کنی ؟ ! (اگر ناچار بودی ، در جای دیگر دزدی می کردی ، نه در خانه این مرد.)


دزد گفت : ای حاکم ! مگر نشنیده ای که گویند : ((خانه دوستان بروب ولی حلقه در دشمنان مکوب ))


چون به سختی در بمانی تن به عجز اندر مده


دشمنان را پوست بر کن ، دوستان را پوستین 


(اشاره به اینکه در برابر دشمن ، سر تسلیم فرود نیاور و دست نیاز به سوی او دراز نکن ، بلکه هنگام ناچاری به سراغ دوست برو.)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۱۹:۰۴
روح اله دمیرچی

ساختمان کلمات فارسی به دو دسته عمده تقسیم می شود:

1-اسم ساده :اسمی که فقط از یک جزء معنادار ساخته شده باشد مانند: گوسفند ، خانه ، فرهنگ .

2-اسم غیرساده :اسمی که بیش از یک جزء معنا دار دارد و می توانیم آنها را به دو یا چند بخش تقسیم کنیم مانند: کتاب خانه  ، قلم تراش ، کارکرد .

نکته: ساختمان کلمات عربی با فارسی کاملا متفاوته به همین جهت کلمات عربی داخل در زبان فارسی رو ساده یا به عبارت درست تر «شبه ساده» می گیرند.

مانند: بصیرت، احتمالاً، امیرالمؤمنین

اسم غیر ساده نیز به سه نوع تقسیم می شود :1-اسم مشتق (وندی) 2-اسم مرکّب 3-اسم مشتق –مرکّب (وندی_مرکب)

 

1-اسم مشتق :اسمی که در ساختمان آن یک جزء معنادار و یک جزء بی معنی اما معناساز (معنی کلمه را عوض می کند) وجود داشته باشد.

در کلمات مشتق اگر جزء بی معنی قبل از جزء معنی دار باشد ، پیشوند و اگر بعد از آن باشد پسوند نامیده می شود . در زیر به مهم ترین پیشوند ها و پسوند ها ی مشتق ساز اشاره می شود .

 مهم ترین پیشوند های مشتق ساز :

        با + اسم = صفت ؛ مثال : باادب

       بی + اسم = صفت ؛ مثال : بی درد

       نا + صفت = صفت ؛ مثال : نادرست

       نا + اسم = صفت ؛ مثال : ناسپاس

       نا + بن فعل = صفت ؛ مثال : نادان

      ن+بن فعل =صفت؛ مثال: نشکن / نسوز

       هم + اسم = صفت ؛ مثال : هم کلاس

 

مهم ترین پسوند های مشتق ساز :

 

      اسم + ی = صفت ؛ تهرانی ، ماندنی ، خانگی  ( "ی" نکره مشتق ساز نیست . مثل : مردی، یکی، سیبی و ... )

      صفت + ی = اسم ؛ خوبی ، درستی ، آلودگی و...

      اسم + ی = اسم ( اسم حرفه یا مکان شغل ) ؛ خیاطی ، قصابی و...

      اسم + گر = اسم ( صفت شغلی ) ؛ آهنگر ، کوزه گر و...

       اسم + گری = اسم ؛رویگری، مس گری، کارگری و...

      اسم یا صفت + یت = اسم ؛ مرجعیت ، آدمیت و...

      بن ماضی+ ار= اسم ؛ کردار، گفتار، ساختار و..

      بن ماضی + ه / ـه = صفت مفعولی ؛ خورده ، شنیده ، دیده و....

دیده به معنی چشم ( وسیله دیدن) مانند گیره و پوشه( وسیله گرفتن و پوشاندن)

      بن مضارع + ه / ـه = اسم ؛ خنده ، گریه و...

      اسم + ه / ـه = اسم ؛ لبه ، زبانه ، دندانه و...

      صفت + ه / ـه = اسم ؛ زرده ، سفیده و..

      بن مضارع + ـِ ش = اسم ؛ بینش ، دانش و...

      بن مضارع + ان = صفت ؛ گریان ، خندان و ...

      اسم + انه = اسم ؛ صبحانه ، بیعانه و ..

      اسم + انه = صفت / قید ؛ سالانه ، روزانه و ...

      صفت + انه = صفت / قید ؛ عاقلانه ، مخفیانه و ...

      صفت شمارشی + گانه = صفت ؛ دوگانه ، پنج گانه و ...

      بن مضارع + نده = صفت ؛ خورنده ، رونده و ...

      بن مضارع + ا = صفت ؛ جویا ؛ توانا

      بن فعل + گار = صفت ؛ آموزگار ، آفریدگار و ...

      اسم + چی = اسم ؛ تلفنچی ، پستچی و..

      اسم + بان = اسم ؛ باغبان ، دربان و ...

      اسم + دان = اسم ؛ نمکدان ، قلمدان و..

      اسم + ستان = اسم؛ گلستان، هنرستان و

      اسم + گاه = اسم؛ سحرگاه ، شامگاه و..

      اسم + زار = اسم ؛ لاله زار ،گندم زار و ...

      اسم + یه =اسم / صفت؛ خیریه، نقلیه و.

      اسم + ـَ ک = اسم؛ عروسک، شهرک و..

      صفت + ـَ ک =اسم؛ زردک، سرخک و..

      اسم + چه = اسم ؛ دریاچه، باغچه و ..

      اسم + مند = صفت ؛ هنرمند، زورمند و ...

      اسم + ور = صفت ؛ نامور ، ...

      اسم + ناک = صفت ؛ ترسناک و...

      اسم + وار/واره = صفت / قید اسم ؛ امیدوار، ماهواره و...

      اسم + گین = صفت ؛ اندوهگین و ...

      اسم یا صفت + ین= صفت؛ دروغین، شرمگین و..

تکواژها یی که مشتق نمی سازند عبارتند از : 

-  نشانه های جمع  ( ها  ،  ان  و  ی نکره ) ؛  آدم ها  ،  معلمان، ( ی )   کتابی خریدم

-  تر  و   ترین  در آخر صفت و قید  ؛  خوب تر  ،   بالا ترین 

-  پیشوند های  صرفی ؛  بـ  ،  می  و  نـ     می روم /نرو / بیاید

- شناسه های فعل  ماضی و مضارع؛ گفتم (م) گفتی (ی)

-  ضمائر شخصی متصل که به اسم می چسبند . ـ م ،ـ ت ، ـ ش ، ـ مان  ، ـ تان ، ـ شان .

پدرم، پدرت ، پدرش و  ...

-  فعل های کمکی در ماضی نقلی    ام ،  ای  ،  است ،  ایم  ، اید  ، اند. گفته ام، گفته ای ...

به این وند ها تصریفی می گوییم وند های تصریفی تغییری در ساختمان کلمه ایجاد نمی کنند و به این خاطر مشتق نمی سازد .

انواع اسم مرکّب :

1)اسم+اسم = اسم :لاک پشت ، شاه توت ، دستمزد ، دام پزشک ،حاجی فیروز ،کارنامه ، آب گوشت ،کتاب خانه

2)اسم +بن ماضی = اسم : کارکرد ، رهاورد ، صلاحدید، دستبرد ، دستاورد

3)اسم+بن مضارع= اسم : آبکش ، خط کش ، خاک انداز ، مدادتراش ، دستبند ، گلگیر

4)صفت +اسم = اسم : سیاه مشق ، نوروز ، سپیدرود ، چهارپا ، سبزقبا

5)ضمیر+ بن مضارع =اسم : خودنویس ،خودتراش

6)صفت +بن مضارع = اسم : زیرگذر   زودپز   دور نما

7)صفت +اسم = اسم = بالا دست   زیرزمین    پس کوچه

8)اسم + صفت = صفت : قدبلند  ریش سفید پابرهنه

9)صفت +اسم = صفت : بدبخت  سفید پوست   بد گمان  بزرگ سال

10)اسم +بن مضارع =صفت : دروغ گو   خدا شناس  چادر نشین   محبت  آمیز

11)ضمیر +بن مضارع = صفت :خود خواه   خوددار   خویشتن شناس

 

3)اسم مشتق –مرکّباسم مرکبی که "وند" داشته باشد آن را مشتق مرکب می نامند.

انواع اسم مشتق –مرکب:

1) اسم +بن مضارع +ان: آینه بندان ، عقدکنان   

2)بن  +و(میانوند)+بن: سوز و گداز، گفت و گو

 

برگرفته از وبلاگ "ادبیات شیرین من" با اندکی تصرف

۱۵۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۳۳
روح اله دمیرچی

ضَمیر واژه‌ایست که می‌تواند جایگزین گروه اسمی شود، مثلاً به جای آنکه بگوییم «پرویز را دیدم و به پرویز گفتم»، می‌گوییم «پرویز را دیدم و به او گفتم».

ضمایر فارسی دارای هشت گونه‌اند: شخصی، مشترک، اشاره، پرسشی، مبهم، تعجّبی، شمارشی، ملکی (اختصاصی) جدول زیر نشان‌دهندهٔ همهٔ ضمایر شخصی فارسی (گسسته و پیوسته) است.

ضمایر شخصی گسسته پیوسته
مفرد جمع مفرد جمع
اول شخص من ما ـَ م ـِ مان
دوم شخص تو شما ـَ ت ـِ تان
سوم شخص او آنها/ایشان ـَ ش ـِ شان

ضمیر «شما» (به‌همراه ضمیر گسسته «تان» و شناسه دوم شخص جمع) همچنین برای دوم شخص مفرد و در هنگام رعایت احترام بکار می‌رود؛ و همچنین از ضمیر سوم شخص جمع «ایشان» (به همراه ضمیر گسسته «شان» و شناسه سوم شخص جمع) برای سوم شخص مفرد و در هنگام حفظ احترام او استفاده می‌شود (مانند «رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران گفتند»، «ایشان گفتند»). گاهی نیز به جای «او» ضمیر سوم شخص مفرد «وی» می‌آید. در زبان پهلوی (پارسی میانه) «وی» برای حالت مفعولی و «او» برای حالت فاعلی به کار می‌رفت. (البته در متون متاخر پهلوی این امر رعایت نمی‌شود).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۹
روح اله دمیرچی

اجزای تشکیل دهنده فعل:

فعل در زبان فارسی دارای دو بخش بن و شناسه است.

بن به معنی ریشه و اصل و اساس است. هر فعل دارای دو بن است:

۱- بن ماضی: برای ساختن فعل در زمان گذشته و آینده به کار می رود.

۲- بن مضارع: در ساخت فعل های زمان حال و فعل های امری به کار می رود.

نکته: البته بن فعل در ساخت همه مصدرها و بعضی اسم ها و صفت ها و قیدها نیز وجود دارد مانند: داشتن، دارایی، دیدار، بینا، بینش، آموزگار، آموزش، آموزه، ساختمان، ساختار، سازه، دوان دوان (قید) و ...

بنِ فعل جزء ثابت و تغییر ناپذیر در ساخت فعل هاست و دربردارنده مفهوم و پیام اصلی فعل است. مانند "ساخت" در فعل ساختیم یا "ساز" در می سازیم.

 شناسه جزء تغییر پذیر فعل است و بیان‌کنندهٔ شخص و مفرد و جمع بودن فعل. 

به‌عنوان مثال، «یم» در ساختیم نشان دهنده اول شخص جمع یعنی "ما" است.

آسان ترین راه پیدا کردن بن ماضی:

برای رسیدن به بن ماضیِ فعل در زبان فارسی، بهتر است که ابتدا مصدر فعل مورد نظر را در نظر بگیریم سپس «ن» مصدری را به‌ همراه حرکت آن از آخر مصدر حذف کنیم آنچه می ماند بن ماضی است.

نمونه:

  • خواندن: خواند
  • دیدن: دید
  • رفتن: رفت
  • زدن: زد
نکته: مصدر به کلماتی گفته می شود که مانند فعل مفهوم انجام کار یا حالتی را نشان می دهد ولی شخص یا زمان ندارد.  علامت مصدر «ــَ ن» است که حرف پایانی مصدر است. مانند: دیدن، شنیدن، آمدن، باز کردن، برگشتن

بنابراین برای پیدا کردن بن ماضی از فرمول زیر استفاده می کنیم:
فعل مورد نظر--->  مصدر ---> حذف ن = بن ماضی

پس فعل جمله داده شده را در نظر می گیریم و از خود این سوال را می پرسیم "چه عملی انجام شده؟ "
جواب سوال همان مصدر است که آخر آن دارای "ن" است، "ن" را حذف می کنیم و بن ماضی بدست می آید. 
مانند: 
برگشتیم ---> عمل برگشتن ---> حذف ن = برگشت
دیده بودی ---> عمل دیدن ---> حذف ن= دید
می آیم---> عمل آمدن ---> حذف ن = آمد
خواهد گفت ---> عمل گفتن ---> حذف ن = گفت

راه پیدا کردن بن مضارع:
 برای پیدا کردن بن مضارع ، فعل را به صورت امر در آورید و سپس حرف «ب» را از اول فعل امر بردارید ، آن چه باقی می ماند، بن مضارع است . پس بن مضارع شکلی از فعل امر است که حرف «ب» از ابتدای آن حذف شده است.
مانند:
می نویسید ---> شکل امری ---> بنویس ---> حذف ب = نویس
بسازد ---> شکل امری ---> بساز ---> حذف ب = ساز
دارم می بینم ---> شکل امری ---> ببین ---> حذف ب = بین

پس فعل امر بدون حرف«ب» می شود بن مضارع 

مثل : بخور = خور     بدار = دار (از مصدر داشتن)     بکار = کار

نکته:

در ساختن فعل امر از مصدر یا فعل هایی که با حرف «آ» شروع می شود بین «ب» و «آ» یک «ی» میانجی می آید که در ساختن بن مضارع از فعل امر این «ی» را نیز باید حذف کنید.

مانند:

آوردن ---> شکل امری ---> بیاور ---> حذف ب و ی = آور

می آموزند ---> بیاموز ---> حذف بی = آموز


۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۶
روح اله دمیرچی

پسوندِ  « ـَ ک »  و انواع آن :

یکی از پسوند های معروفی که به اسم می چسبد و واژه ی غیرساده می سازد، پسوندِ « ـَ ک» است که مفهوم هایِ مختلفی را در کلمه به وجود می آورد. 


انواعِ  ـَ ک در زبان فارسی :  

در جزوه ٔ کافنامه ٔ کسروی مجموعاً هجده معنی برای کاف پسوند و هاء پسوند (هاء بدل از کاف) با هم آمده و بعضی از آن معانی را در اینجا می توان دید.                                                                                                                                         

۱ ـ  نشانه ی تصغیر : مفهومِ کوچکی و خُردی را می رساند . 

مانند : پرید از شاخکی بر شاخساری       گذشت از بامکی بر جو کناری

 شاخَک = شاخ  + ـَ ک : شاخه ی کوچک       بامَک = بام +  ـَ ک: به معنی بامِ کوچک       

ای مرغک خرد ز آشیانه      پرواز کن و پریدن آموز

مُرغَک = مرغ + ـَ ک: مرغِ کوچک

زاغکی قالب پنیری دید       زود به دهان برگرفت و پرید

زاغَک = زاغ + ـَ ک : زاغِ کوچک 

 اتاقَک = اتاق + ـَ ک : اتاقِ کوچک    

داستانَک = داستان + ـَ ک : داستانِ کوچک

شهرَک = شهر + ـَ ک : شهرِ کوچک       

پایَک = پای + ـَ ک : پایِ کوچک     

کمانَک = کمان + ـَ ک : کمانِ کوچک     

 پیامَک = پیام + ـَ ک : پیامِ کوچک 


 ۲ ـ نشانه ی ترحّم و دلسوزی: مفهومِ دلسوزی را در بردارد:

 طفلَک: به معنیِ طفلِ ترحُّم انگیز 

 بیندیش از آن طفلک بی پدر      سعدی 


۳ ـ نشانه ی شباهت: مفهومِ شباهت به چیزی را ،نشان می دهد:

پشمَک: به معنیِ نوعی خوراکی به شکلِ الیاف پشم 

 عروسک، پفک، کرمک، پستانک ، پشمک ، پولک ، جولاهک ، چشمک ، دستک ، ناخنک ، مخملک

۴ ـ نشانه ی حالت : مفهومِ حالت و چگونگی را، بیان می کند:

 نرمَک: به معنیِ به صورتِ نرم

چو موی از سر مرزبان باز کرد      بدو مرزبان نرمک آواز کرد    نظامی 


 ۵ ـ نشانه ی تحقیر و توهین: مفهومِ توهین و کوچکی باطنی را با خود دارد:

 مردَک: به معنیِ مرد پَست و فرومایه 

مردکی خشک مغز را دیدم         رفته در پوستین صاحب جاه   سعدی (گلستان)


۶ - نشانه تحبیب : مفهوم دوست داشتن را می رساند:

 پسرک: پسر دوست داشتنی – دخترک


۷ - نشانه همراهی : مفهوم همراه بودن آن اسم را به چیزی می افزاید:

سنگک : نانی که به همراه سنگ پخته می شود. 

باد بادک –  لیسک


۸ - نشانه تفخیم و تعظیم :گاهی معنی تعظیم و بزرگداشت و اعزاز و اظهار محبت می دهد:

بابک : پدر گرامی
پسر گفتش ای بابک نامجوی        یکی مشکلم را جوابی بگوی   سعدی (بوستان)

مامک : مادر عزیز
پس از گریه مرد پراکنده روز      بدو گفت کای مامک دلفروز     (گلستان)
در اینجا مامک مفهوم دلسوزی و ترحم یا تحقیر را نیز می رساند.
حسنک وزیر: حسن بزرگوار 

۹ - نشانه نسبی: منسوب بودن به صفت قبل از خود را بیان میکند و صفت را تبدیل به اسم می کند. مانند: زردک: منسوب به زرد (هویج) – سفیدک – سیاهک – سرخک


۱۰ - نشانه ٔ کمی و تقلیل و کوتاهی و اندکی باشد:

آبک : آب اندک
مرغ که آبکی خورد سر سوی آسمان کند 
گویی اشارتیست این بهر دعای شاه را     خاقانی 
بهترک : 
ریش فرهاد بهترک بودی        گر نه شیرین نمک پراکندی     سعدی 
پیشترک : 
پیشترک زین که کسی داشتم       شمع شب افروز بسی داشتم    نظامی


۶۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۹
روح اله دمیرچی


در ابیات زیر جناس ها را بیابید و نوع آنها را مشخص کنید:   


۱- نو عروسی چو سرو تر بالان         گشت روزی ز چشم بد نالان       (سنایی) 


۲- خسروی در دشت با یوز و باز      آن دو روبه را  ز هم افکند باز     (فردوسی)


۳- گر مار نه ای ، دائم از بهر چرایند       مؤمن زِ تو ناایمن و ترسان زِ تو ترسا

                                                                           (ناصر خسرو)

۴- جنّت رقمی زِ رُتبت اوست          تبّت اثری زِ تُربت اوست          ( خاقانی )  


۵- دوای دردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد

زِ فکر آنان که در تدبیر درمانند  در مانند                (حافظ)


۶- در بند مُدارا کن و دربند میان را           در بند مکن خیره طلب مُلکت دارا 

                                                                  (ناصر خسرو)

۶- فتنه نامی هزار فتنه درو          فتنه ی  شاه و شاه  فتنه برو        (نظامی)  


۷- نقطه گه ِ خانه ی رحمت تویی         خانه برِ نقطه ی زحمت تویی   (نظامی)              

۸- سروچمان من چرا میل چمن نمی کند     همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند                                                                           (حافظ) 

۹- الهی گردن گردون شود خُرد         که فرزند جهان را جملگی برد    (باباطاهر) 


۱۰- غم و درد و رنج و محنت همه مستعدّ قتلم

تو بِبُر سر از تن من ، ببَر از میانه  گویی                (فصیح الزمان)


۱۱- پدر با پسر یکدیگر را کنار             گرفتند و کرده غم از دل کنار   


۱۲- روی در رویِ دوست کن بگذار         تا عدو پشت دست میخاید      (گلستان)


۱۳- هر که درمان کرد مَر ، جان مرا    برد گنج و دُرّ و مرجان مرا (مثنوی مولوی) 


۱۴- چشم ها و خشم ها و رَشک ها           بر سرش ریزد چو آب از مَشک ها 


۱۵- ایا غزالِ سرای و غزل سرای بدیع     بگیر چنگ ، به چنگ اندر و غزل بسرای

                                                                       (رشیدوطواط)

۱۶- زِ پیوند ماهی چه گیری کنار            که سَروَت  بُوَد پیش و مه در کنار   


۱۷- گفت استاد مبر درس از یاد     یاد باد آن چه به من گفت استاد (ایرج میرزا) 


۱۸- پس مرا منّت از اُستاد بُوَد        که به تعلیم من اُستاد ، اِستاد   (ایرج میرزا)


۱۹- ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد   ای وای ، های های عزا در گلو شکست

                                                               ( قیصرامین پور)

۲۰- آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست           ( قیصرامین پور )


۲۱- «بادا» مباد گشت و « مبادا» به باد رفت 

«آیا» زِ یاد رفت و «چرا» در گلو شکست          (قیصرامین پور )                 


۲۲- صوفی بیا که آینه صافی است جام را      تا بنگری صفای مِیِ  لعل فام را                                                                              (حافظ)

 ۲۳- این بوی روح پیروز از آن خوی دلبر است

 وین آب زندگانی از آن جوی کوثر است          (سعدی)


۲۴- گر آمدم به کوی تو چندانی غریب نیست 

چون من در آن دیار هزاران غریب هست         (حافظ)


۲۵- برادر که در بند خویش است نه برادر ، نه خویش است.      (سعدی) 


   برگرفته از کانال تلگرامی:      adabiyate8@

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
روح اله دمیرچی

قبل از شناختن قافیه و ردیف بهتر است با چند اصطلاح بیشتر آشنا شویم.


۱- مصراع (مصرع)چیست؟

 مصراع در اصل به معنی « یک لنگه در » است . و در ادبیات نام نیم بیت شعر است.  مصراع کمترین مقدار سخن موزون است. یعنی دارای وزن و آهنگ است مانند: 
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور


۲- بیت چیست؟

کوچکترین واحد شعر بیت است که از دو مصراع هم وزن تشکیل می شود مانند:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


۳- وزن چیست ؟

شما با شنیدن هر یک از مصراع ها آهنگ خاصی را حس می کنید که آن را در یک جمله معمولی نمی بینید، این آهنگ که در تمام مصراع ها یکسان است وزن شعر است . 

وزنی که در هر یک از مصراع ها احساس می شود تابع نظمی است که از چگونگی قرار گرفتن کلمات آن مصراع پدید می آید. مثلا در مصراع بالا وزن و ریتم آن بصورت زیر است:
تن تتن تن، تن تتن تن، تن تتن تن، تن تتن
یا در اصطلاح عروضی (فن شناخت وزن) وزن آن بصورت فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن است.


۴- قافیه چیست؟

قافیه در لغت به معنی "از پی رونده" است اما در اصطلاح ادبی حرف یا حروف مشترک پایانی کلماتی است که در آخر مصراعها یا بیتها می آید.
به این حرف یا حروف مشترک، "قافیه" می گویند و به کلماتی که این حروف در آنها بکار رفته اند "کلمات قافیه" می گویند مانند:
ای نام تو بهترین سرآغاز     بی نام تو نامه کی کنم باز
"سرآغاز" و "باز" کلمات قافیه اند و " از " که حروف مشترک هستند قافیه است. امروزه در اصطلاح کاربردی منظور از قافیه همان کلمات قافیه است.
نکته: قافیه هر مصرع یا بیت یک کلمه است مانند: بست و پیوست . میتوان به این کلمات حرف یا حروفی دیگر مثل ضمیر اضافه کرد که به آنها "حروف الحاقی" می گویند. مانند: بستیم و پیوستیم . این حروف نیز جزو قافیه محسوب می شود.
از ظلمت خود رهایی ام ده       با نور خود آشنایی ام ده

 

رهایی ام و آشنایی ام کلمات قافیه است.

 


۵- ردیف چیست؟

کلمه یا کلمه هایی که بعد از قافیه عینا تکرار می شوند و از نظر املایی و معنا کاملا یکسان هستند. 
در بیت بالا "ده" و "ده" که در پایان مصراعها تکرار شده اند، ردیف هستند.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
در این بیت کلمات "کنعان" و "گلستان" قافیه و "غم مخور" و "غم مخور" ردیف هستند.
چند نکته:
- قافیه معمولا یک کلمه است ولی ردیف می تواند یک یا چند کلمه باشد.
- آوردن قافیه در شعرهای سنتی اجباری است اما آوردن ردیف اختیاری است.
- قافیه و ردیف در شعر نو اختیاری است.
- ردیف همیشه بعد از قافیه می آید و بین آنها فاصله ای نیست. 
- اگر قبل از قافیه کلمات یکسانی به کار رود ردیف محسوب نمی شود.
مانند: هرچند رسد هر نفس از یار غمی        باید نشود رنجه دل از یار دمی
آتش عشق است کاندر نی فتاد          جوشش عشق است کاندر می فتاد
به این کلمات در اصطلاح ادبی "حاجب" می گویند.

 

۵- تخلص چیست؟
معمولاً شاعران در پایان شعر خویش نام خود یا نام ویژه ای را که نام شعری شاعر است به کار می برند به این نام «تخلّص» و به بیتی که دارای تخلّص است «بیت تخلص» می گویند. 
تخلّص به معنای خلاص شدن و رها شدن است. گویی شاعر با نوشتن تخلّص، از بند سخن آزاد می شود. تخلّص مانند امضا و نشان است که در پایان شعر می آید.
مثلاً اسم اصلی حافظ، شمس الدّین محمّد است و نام شهریار، محمّد حسین بهجت تبریزی، ولی این دو شاعر در شعر خویش «حافظ» و «شهریار» تخلّص می کرده اند.
به قافیه و ردیف و تخلص در غزل زیر توجه کنید:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت بِهْ شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حالگردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

 

 

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۴
روح اله دمیرچی


بهتر است بدانیم که شعر با نظم تفاوت اندکی دارد.

شعر در زبان عربی به معنی دانستن و احساس کردن است. به معنای اصطلاحی، کلامی است مرتب، معنوی، موزون و خیال انگیز که  در آن اندیشه ها و احساس و عواطف شاعر در قالب الفاظی فصیح و زیبا بیان می شود.


به گفته ی ارسطو سخنی موثر و مخیل که شوری در دل بر پا کند و حالتی از غم یا شادی را در درون انسان ایجاد کند.


نظم در لغت یعنی به هم پیوستن و در اصطلاح، کلامی موزون و مقفی (قافیه دار) است اگر چه ممکن است بیانگر احساس و عواطف و تخیل نباشد.


بنابراین هر شعری، نظم نیست و هر نظمی، شعر نیست. «ارسطو از جمله کسانی است که بین کلامی که موزون و خیال انگیز باشد و کلامی که تنها وزن داشته باشد، تمایز قائل شده و دومی را از زمره شعر به حساب نیاورده است».

شعر و نظم، حتی در موضوع هم با هم تفاوت دارند. استاد علی اکبر دهخدا در این باره معتقد است:

 موضوع شعر، در احساس انگیزی و تأثیرات بی شائبه شاعر خلاصه می شود، ولی نظم فقط سخن موزون و مقفّی  است. در حقیقت، همان گونه که سخن موزون مقفّی را که احساس انگیز نباشد، نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساس انگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد، شاید بتوان نثر لطیف شاعرانه یا شعر منثور نامید، نه شعر منظوم کامل؛ زیرا موزونی، خود، از برترین شرایط تأثیر شعر است.

ملک الشعرای بهار نیز در شعر معروف خویش، حوزه شعر را از نظم جدا می داند و می سراید:

شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دنیای عقل

شاعر آن افسونگری کاین طُرفه مروارید سُفت


صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر

ای بسا شاعر که شعرش نیست الّا حرف مُفت


شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

باز در دل ها نشیند، هر کجا گوشی شِنفت


ای بسا شاعر که اندر عمر خود نظمی نساخت

وی بسا ناظم که اندر عمر خود شعری نگفت


از این روی می بینیم سخنانی به نظم گفته شده که جنبه آموزش علوم و فنونی دارد و خالی از آرایه های ادبی است. مثلا برای آموزش حروف الفبا یا اعداد یا نام اشیا به زبان فارسی یا زبان دیگر از نظم استفاده می کنند تا بهتر در ذهن جای گیرد.


کتاب نصاب الصبیان ابو نصر فراهی از این مقوله است. ایشان ترجمه فارسی بسیاری از لغات عربی را برای آموزش کودکان بصورت نظم آورده است تا یادگیری آن آسان شود. برای نمونه چند بیت از این کتاب را می آوریم:

اله است و الله و رحمان خداى

دلیل است و هادى تو گو رهنماى‌

محمد، ستوده، امین، استوار

به قرآن ثنا گفت وى را خداى‌

صحابه است یاران و آل، اهل بیت‌

که اسلام و دین شد از ایشان به‌پاى‌

سما، آسمان، ارض و غبرا، زمین

محل و مکان و معان است جاى‌


نمونه ای دیگر از نظم:

حیوونا خیلی هستند                وحشی و اهلی هستند
گاو، بچه اش گوساله                 بز، بچه‌اش بزغاله
گوسفند و میش و بره              می‌چرند توی دره  
اسب و شتر تو صحرا               باری برند به هر جا
گنجشک و سار و بلبل               میرن رو شاخة گل ....

بنابراین ممکن است کلامی موزون و یا مقفی نباشد و به عبارتی نثر باشد اما شعر هم باشد چون بیان حس و شعور درک درونی شاعر است ازاین روی می بینیم که سخنی به ظاهر وزن عروضی و قافیه و ردیف ندارد ولی از سویی تخیلی و بیانگر عواطف و اندیشه ای است از این روی نام شعر منثور می گیرد.


مثلا اشعار سلمان هراتی درباره ی وطن یا اشعار سهراب و ...از این گروه است.

شعری از سلمان هراتی:

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم

وطن من

ای توانا ترین مظلوم

تو را دوست می دارم

ای آفتاب شمایل دریا دل

و مر گ در کنار تو زندگی است

ای منظومه ی نفیس غم و لبخند

ای فروتن نیرومند

ایستاده ایم در کنار تو سبز و سر بلند


البته اگر شعری منظوم هم باشد اوج زیبایی را از ظاهر و باطن درخود دارد که می توان به غزلیات حافظ وسعدی ویا منظومه های داستانی حکیم نظامی و یا مثنوی شاهنامه ی فردوسی و دیگر ادیبان اشاره کرد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۴
روح اله دمیرچی

دستور زبان به دو بخش عمده تقسیم می‌شود.

۱- ترکیب (نقش): در ترکیب از نقش و جایگاه واژه در داخل جمله بحث می‌کنیم.

۲- تجزیه (نوع): در تجزیه از نوع واژه یعنی ویژگی‌ها و خصوصیات واژه خارج از جمله بحث می‌کنیم. (البته بر اساس نظر دکتر وحیدیان کامیار، نوع بعضی از کلمات با توجه به جایگاه آنها در جمله تفاوت می کند.)

انواع واژه: 

 

واژه را در دستور زبان از دیدگاه نوع واژه یا خصوصیات دائمی ‌آن مورد مطالعه قرار می‌دهند. 
از این دیدگاه واژه در زبان فارسی به هفت نوع تقسیم می‌شود:

 

۱- فعل ۲- اسم ۳- صفت ۴- ضمیر ۵- قید ۶- حرف ۷- صوت (انواع جمله در مطالب قبلی همین وبلاگ توضیح داده شد.)

نقش واژه:

نقش واژه را می‌توان به نقش‌های اصلی و وابسته تقسیم کرد:

نقش های اصلی: نهاد، مسند، مفعول، متمم و فعل

نقش های وابسته: صفت، مضاف‌الیه، بدل و معطوف، قید و منادا

۱- نهاد: قسمتی از جمله است که درباره آن سخن می‌گوییم یا صفت و حالتی را به آن نسبت می‌دهیم.

نهاد به دو نوع تقسیم می‌شود:

الف) فاعل: نهادی است که کاری انجام داده است.  علی (فاعل)      رفت(فعل). 

راه تشخیص نهاد (فاعل): چه کسی/چه چیزی+فعل؟ = نهاد


ب) مسندالیه: نهادی است که به آن صفت یا حالتی را نسبت می‌دهیم. مسند الیه در جمله های اسنادی می آید. 

   هوا (مسندالیه) سرد (مسند) است (فعل).

راه تشخیص نهاد در جمله اسنادی: چه کسی/چه چیزی+مسند+فعل؟ = نهاد

نکته: همه جمله ها دارای نهاد هستند. اما ممکن است در جمله محذوف باشد. در این صورت نهاد جمله را از روی شخص فعل (شناسه) پیدا می کنیم. مانند:

درس هایتان را خوب بخوانید.   شخص فعل= شما    نهاد= شما 

بنابراین نهاد= شخص فعل    

به نهادی که بتوانیم آن را در جمله ذکر نکنیم "نهاد اختیاری" می گویند و به شناسه فعل که همیشه همراه فعل است "نهاد اجباری" می گویند. 

۲- مسند: صفت یا حالتی است که به نهاد نسبت می‌دهیم.

مانند: زندگی زیباست.  است:فعل اسنادی   زیبا: مسند

   آن روز بسیار خوشحال بودم.  بودم: فعل اسنادی   خوشحال: مسند

   هوا دلپذیر شد.  شد: فعل اسنادی    دلپذیر: مسند

نکته: مسند در جمله های اسنادی می آید. 

راه تشخیص مسند: چطور/چگونه+فعل اسنادی؟ = مسند

۳- مفعول: واژه‌ای است که نتیجه عمل فاعل بر آن واقع می‌شود یا کار بر روی آن انجام می گیرد.

علی (فاعل) نامه را (مفعول) نوشت (فعل).      

علی (فاعل) غذا (مفعول) خورد (فعل).

وقتی مفعول برای خواننده و شنونده شناخته شده باشد با "را" همراه است.

نکته: در زبان فارسی معیار و امروزی " را " نشانه مفعول است.یعنی عبارت قبل از را مفعول است. البته در بعضی مواقع مفعول بدون نشانه خود به کار می رود مانند مثال بالا. 

راه تشخیص مفعول: چه چیزی را/ چه کسی را+فعل؟ = مفعول

روزی که در آن کاری انجام نداده ای، از عمر خودت حساب نکن.

دوتا فعل داریم: انجام نداده ای و حساب نکن

 سوال می پرسیم: چه چیزی را انجام نداده ای؟ کاری را (مفعول)

چه چیزی را حساب نکن؟ روزی را که در آن کاری انجام نداده ای (مفعول)

۴- متمم: واژه‌ای است که به وسیله حرف اضافه به فعل یا به جمله نسبت داده می‌شود و معنی آن را کامل می‌کند.    
علی (نهاد) به خانه (متمم) رفت (فعل). 

حرف اضافه نشانه متمم است یعنی کلمه بعد حرف اضافه متمم است. 

 

۵- فعل: واژه فعل در جمله همواره نقش فعل را می‌پذیرد و بر انجام کار یا روی دادن حالتی دلالت می کند. (درباره فعل و ویژگی های آن در همین وبلاگ توضیح داده شده است.)

(در مثال‌های گذشته دقت کنید.)

پنج نقش ذکر شده، نهاد، مسند، مفعول، متمم  و فعل نقش‌های اصلی است.

 

نقش‌های وابسته:

صفت، مضاف‌الیه، بدل، معطوف، قید و منادا

۶- صفت: واژه‌ای است که چگونگی واژه‌ای دیگر را- که به آن موصوف می‌گویند- بیان می‌کند. 
معلم (موصوف) کوشا (صفت)

به ترکیبی که از اسم/ ضمیر + صفت به وجود می آید، "ترکیب وصفی" می گویند. 

۷- مضاف‌الیه: مانند صفت با حرف نشاﻧﮥ کسره به دنبال واژه‌ای- که به آن مضاف می‌گویند- می‌آید.

کتابِ (مضاف) حسن (مضاف‌الیه)

به ترکیبی که از اسم + اسم/ ضمیر به وجود می آید "ترکیب اضافی" می گویند. 

نکته ۱: صفت عین موصوف است و در خارج از موصوف وجود ندارد. توپِ بزرگ (بزرگ همان توپ است.)
مضاف‌الیه از مضاف جداست: توپ مجید (توپ و مجید هر کدام جداگانه وجود دارند.)

نکته ۲: اگر میان موصوف و صفت "ی" نکره و وحدت بیاوریم معنی آن درست است. توپی بزرگ 
 اما میان مضاف‌الیه "ی" نکره واقع نمی‌شود. توپی مجید (غلط است.)

نکته۳: اگر کسره صفت و موصوف را برداریم و فعل است به آن اضافه کنیم جمله‌ای معنی دار ساخته می‌شود. توپ، بزرگ است. اما مضاف و مضاف‌الیه این چنین نیست.

نکته ۴: می توان به ترکیب وصفی پسوند "تر"  افزود اما به ترکیب اضافی نمی توان. 

توپ بزرگ تر= ترکیب وصفی

توپ مجید تر (غلط) = ترکیب اضافی

تذکر: موصوف و مضاف نقش نیستند بلکه کلماتی هستند که در داخل جمله نقش می‌پذیرند. 
علی (نهاد) کتاب (مفعول) بزرگی (صفت) خرید (فعل).
علی (نهاد) کتاب (مفعول) حسن (مضاف‌الیه) را برداشت (فعل). 
اگر مضاف‌الیه ضمیر متصل باشد کسره اضافه نمی‌شود. کتابـم (مضاف‌الیه)

۸- بدل: مانند مضاف‌الیه و صفت به دنبال واژه‌ای می‌آید که به آن "مبدل منه" می‌گویند و درباره آن توضیح می‌دهد اما نشانه کسره ندارد.
بدل، نام دیگر یا لقب یا مقام و شغل مبدل منه را بیان می‌کند. 
شاعر (نهاد) بزرگ (صفت)، حافظ (بدل) در شیراز (متمم) می‌زیست (فعل).
۹- معطوف: واژه‌ای است که با حرف "و" به واژه‌ای پیوند زده می‌شود، که به آن "معطوف به" می‌گویند.
معطوف همیشه همان نقش "معطوف به" را دارد.
مجید (نهاد) و حسن (نهادمعطوف) آمدند (فعل).
۱۰- قید: قید نیز یکی از نقش‌های وابسته است که انواع مهم آن عبارتند از:

قید وابسته به فعل: ظرف را کاملا ازآب ﭘر کرد.

قید وابسته به صفت: باغ بسیار بزرگ

قید وابسته به مسند:  باغ بسیار بزرگ است.
قید وابسته به قید دیگر: احمد بسیار تند می‌دود.

قید وابسته به جمله: متاسفانه هوا امروز مساعد نیست.

۱۲- منادا: اگر کسی را صدا بزنیم و یا مورد خطاب قرار بدهیم شخص مورد خطاب را منادا و نقش آن را منادایی می‌گوییم. حسن  بیا.   ‌ای خدا. 

 

بر گرفته از مطالب وبلاگ "فارسی شکر است" با اندکی تغییر

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۸
روح اله دمیرچی